دلت را خانه من کن، مصفا کردنش با من

                       به من درد دلت افشا کن، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را

                      بیا یک لحظه با من باش، پیدا کردنش بامن

اگر درها به رویت بسته شد، دل بد مکن با من

                     در این خانه دق الباب کن، واکردنش با من

چو خوردی روزی امروز، من را شکر نعمت کن

                    غم فردا مخور، تمدید فردا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را

                    بیاور نیک و بدها را، جمع و منها کردنش بامن

بیاسا جبهه خود را، به خاک بندگی یک شب

                  تو خود را بنده ما کن، عبد مولا کردنش با من

اگر صدبار گنه کردی، مشو نومید از رحمت من

                 تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من

 

توحید فهمی

 

 



 


 

این روزها خیلی خسته ام...

این روزها با سختی های بسیاری دست به گریبانم...

این روزها مثل تکه چوبی روی آب خودم را بر روی دریای زندگی با همه تلاطماتش رها کرده ام و آنها هرچه می خواهند می کنند 

این روزها آغوش گرم خدای مهربانم را می خواهم

این روزها دستان پرمهر خدایم را می خواهم تا اشکهایم را بزداید

این روزها فقط به خدای خوبم نگاه می کنم

منتظر دستان مهربانش هستم که دستم را بگیرد

منتظرم تا مرا به آنجا که باید هدایت کند

و البته تا رسیدن به آنجا مراقبم باشد

خدایا این روزها فقط و فقط تو را می خواهم

می خواهمت، می خواهمت ....

 



 

گفتگو باخدا

 

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه كنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری كه دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال كردم: چه چیزی در آدم ها شما را بیشتر متعجب می‌كند؟

خدا جواب داد....

.

.

.

خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینكه بدانند من اینجا هستم، همیشه 

 

 



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد